- تاریخ ارسال : یکشنبه 23 تیر 1398
- بازدید : 69
قدم زدن در دنیای کتابهای یک نویسنده کمکم شما را به فضای کتابهای او معتاد میکند. اگر یک نویسنده را دوست داشته باشید، علاقهمند میشوید که همه کارهای او را بخوانید اما اگر این نویسنده عمدا بخواهد دنیاهای متفاوتی بسازد، چطور؟ اگر بنا را روی این گذاشته باشد که نه بهازای یک نفر که بهجای چندین نویسنده متفاوت بنویسد، باز هم این دنیا را دنبال خواهید کرد؟ احتمالا پاسخ باز هم «بله» است؛ این بار از سر کنجکاوی!
رومن گاری نویسنده امروز دیجیکالا مگ است. این بار از نویسندهای حرف میزنیم که تا زمان مرگش خودش را به جای حداقل دو نفر جا میزد!
رومن گاری، نویسندهای با هفت اسم
رومن گاری را احتمالا با آثار مشهوری که در ترجمه فارسی اقبال خوبی داشتهاند، میشناسید؛ آثاری مثل «خداحافظ گاری کوپر»، «زندگی در پیش رو» و… اما بد نیست بدانید تا سال ۱۹۸۰ که این نویسنده دست به خودکشی زد، کسی نمیدانست اثر ماندگاری مثل «زندگی در پیش رو» نوشتهی رومن گاری است!
رومن گاری در طول زندگی حرفهایاش با شش نام مستعار داستان نوشته است. «امیل آژار» مشهورترین نام مستعاری است که او برای خود انتخاب کرده بود و به این نام مستعار اتفاقا شهرت و افتخار خوبی هم تقدیم کرد. او حتی توانست داوران یکی از جوایز مهم ادبیات فرانسه یعنی «جایزه کنگور» را هم قانع کند که نویسندهای به نام امیل آژار واقعا وجود دارد. به این ترتیب امیل آژار خیالی با کتاب «زندگی در پیش رو» موفق به دریافت جایزه کنگور شد که درواقع به رومن گاری رسید! این جایزه فقط یک بار به هر نویسنده تعلق میگیرد و رومن گاری پیش از آن، بهخاطر کتاب «ریشههای آسمان» برندهی جایزه کنگور شده بود.
ماجرای خیالی بودن امیل آژار وقتی آشکار شد که رومن گاری تصمیم به پایان دادن زندگی خودش (و البته امیل آژار) گرفت. او که در پرداختن شخصیت خیالی این نویسنده دست تنها نبود، متنی به نام «زندگی و مرگ امیل آژار» نوشته و اجازه داد آن را بعد از مرگش به چاپ برسانند. اینطور وانمود شده بود که امیل آژار بهخاطر اینکه تحت تعقیب پلیس فرانسه است، از کشور گریخته و در بزریل ساکن شده. گاری به کمک دوستی که در ریودوژانیرو داشت، داستانها را از برزیل برای انتشار به فرانسه میفرستاد.
البته همین نام «رومن گاری» هم درواقع نام اصلی نویسنده نیست و نام اصلی او «رومن کاتسف» است که بعدها خودش آن را تغییر داد. او درباره این نام اینطور توضیح داده که گاری در زبان روسی به معنای سوختن است و «اینگونه در آتش تطهیر شدهام». او در روسیه (شهر ویلنیوس که اکنون در لیتوانی قرار دارد) در خانوادهای یهودی متولد شد و پدرش کمی بعد از تولد او خانواده را رها کرد. از اینجا بود که رومن و مادرش زندگی سخت خود را شروع کردند و ابتدا در روسیه، بعد در لهستان و پس از آن یعنی در چهارده سالگی رومن در نیس فرانسه ساکن شدند.
مادر رومن آرزوهای بزرگی برای او داشت و بیش از هر مادر دیگری فرزند خود را یک شاهزاده میدید که باید به جایگاه واقعیاش در فرانسه برسد. مادر او بهقدری عاشق فرانسه و فرهنگش بود که به قول خود رومن گاری باید گفت او به نوعی «جنون پیشرفتهی فرانسهدوستی» مبتلا بود. او میگفت عشق مادرش به او و آرزوهای دور و درازی که برایش داشت، مافوق طاقت است! اما همین عشق بود که بعدها مثل ریسمان محکمی، زندگی را برای رومن سرپا نگه داشته بود؛ تا جایی که وقتی در جنگ بهعنوان خلبان خدمت میکرد، مطمئن بود کشته نمیشود. او میگفت: «هیچ بلایی سرم نمیآید چون قرار بود من پایان خوش مادرم باشم.»
درواقع چنین هم شد. رومن گاری توانست خلبان نیروی هوایی سلطنتی فرانسه آزاد شود و مدال شجاعت و نشان لژیون دونور را هم دریافت کرد. اینها همه افتخاراتی بودند که در کنار افتخارات نویسندگی، آثار موفق و جوایز او قرار گرفتند. البته مادر رویاپرداز هیچگاه این موفقیتها را ندید و قبل از رسیدن به آرزوهایش درگذشت.
رومن گاری پس از جنگ جهانی دوم، با افتخاراتی که به دست آورده بود، در وزارت خارجه فرانسه مشغول به کار شد و بعدها سمتهایی را مثل سخنگوی سازمان ملل، کاردار سفارت فرانسه در بولیوی و بالاخره ژنرال کنسول فرانسه در لسآنجلس پذیرفت. پس از آن، از کار دولتی کناره گرفت و به مدت شش سال جهانگردی میکرد. در این مدت برای مطبوعات آمریکایی گزارش تهیه میکرد و دو فیلم هم ساخت که فیلمنامههایشان را خودش نوشته بود: «پرندگان برای مردن به پرو میروند» (۱۹۶۸) و «کیل» (۱۹۷۲).
گاری در دوران سکونت در آمریکا با جین سیبرگ، بازیگر مشهور آمریکایی آشنا شد و پس از جدایی از همسر اولش، با سیبرگ که ۲۴ سال از او جوان تر بود، ازدواج کرد. حاصل این ازدواج، تنها فرزند رومن گاری یعنی الکساندر دیهگو بود. آنها پس از هفت سال از هم جدا شدند. گاری داستان این زندگی مشترک را در کتاب «سگ سفید» نوشته است.
جزئی جداییناپذیر از زندگی او بود. کتاب «تربیت اروپایی» را که در سال ۱۹۴۵ برنده جایزهی «نقد ادبی» شد، رومن گاری در زمان جنگ و در فاصلهی دو ماموریت نوشته بود. این کتاب و کتاب «ریشههای آسمان» به ۲۷ زبان زندهی دنیا ترجمه شدند. کتابهایی که او با نام امیل آژار مینوشت، همزمان با چاپ آثاری به نام خودش و همچنین مشغولیت او به خدمت دولتی منتشر میشدند و به همین خاطر بود که کسی درمورد امیل آژار به گاری مشکوک نشد. چه کسی باور میکند نویسندهای با این سر پرمشغله بتواند اینهمه بنویسد؟
رومن گاری در دوم دسامبر ۱۹۸۰ قبل از آن که در کنار شمع بزرگی هماندازهی شمعهای کنیسه، تپانچهاش را داخل دهانش بگذارد و شلیک کند، یادداشتی نوشت و اعلام کرد علت خودکشیاش را باید در کتاب زندگینامهاش، یعنی «آرام خواهد بود» پیدا کنند. او در این کتاب نوشته بود: «بهخاطر همسرم نبود، دیگر کاری نداشتم». همسر سابق او، جین سیبرگ سال قبل خودکشی کرده بود. او در انتهای یادداشت نوشته بود: «واقعا به من خوش گذشت. متشکرم و خداحافظ».
میعاد در سپیدهدم؛ اتوبیوگرافی رومن گاری
جذابیت «میعاد در سپیدهدم» پیش از جذابیت زبان طنز نویسنده و نمایش یک عشق بدون چشمداشت، بهخاطر آن است که نوعی اتوبیوگرافی (خودزندگینامه) رومن گاری محسوب میشود. رومن گاری در این کتاب از سی سال اول زندگیاش نوشته است؛ همان سالهایی که با مادرش، برای مادرش و به پشتوانهی عشق مادرش زندگی میکرد.
کتاب شامل داستانهای کوتاه به هم پیوسته است. قهرمان این داستانها نه خود رومن، بلکه درواقع مادرش است. نینا، زنی که همه دنیایش در روموشکا (نام تحبیب رومن در زبان مادریاش) خلاصه شده، همهی افتخارات جهان و البته فرانسهی زیبایش را از آنِ او میداند. عشقی که در این کتاب میان مادر و فرزندش به تصویر کشیده میشود، فداکاریهای نینا و آرزوهای دور و درازش، دل هر مخاطبی را میلرزاند. رومن گاری مینویسد که گرچه زیر بار این محبت، سنگینی تمام آرزوهای نینا را احساس میکند، همین عشق او را زنده نگه میدارد. در سالهایی که او در جنگ جهانی خلبان فرانسهی آزاد است، نینا برای او مینویسد. نینا میداند که روموشکای او قهرمان ملی فرانسه خواهد شد. فرانسه وطن نینا نیست اما او دلبستهی این سرزمین است و رویاهایی که از این سرزمین در ذهن پرورانده.
رومن گاری را فریبکار میدانند و تا آنجا که به گوشمان رسیده، کسی در ادبیات نتوانسته تا این انداره پای دروغش درمورد وجود یک نویسنده خیالی مخلوق خودش بایستد. او در زندگی شخصی و روابطش هم در این زمینه خوشنام نبود. به همین خاطر درمورد «میعاد در سپیدهدم» عدهای معتقدند در خیلی از موارد قدرت تخیل و افسانهسرایی فوقالعاده رومن گاری، اتفاقات این کتاب را خلق کردهاند و بیشترشان حقیقت ندارد. از جمله اینکه در کتاب نوشته شده نینا ۲۵۰ نامه آماده کرده و درخواست میکند پس از مرگش، در فواصل مختلف به دست رومن برسانند تا او در جبههی جنگ متوجه مرگ مادرش نشود. اما در حقیقت مادر رومن گاری چنین کاری نکرده بود. ضمنا نام مادر او «مینا» بوده که در کتاب با نام «نینا» معرفی شده است. همچنین تناقضاتی درمورد شخصیت پدر رومن در کتاب و واقعیت وجود دارد.
البته همهی اینها برای مخاطبی که میخواهد از این اثر روان و شیرین لذت ببرد، اهمیتی ندارد.
با اقتباس از این کتاب همچنین در سال ۱۹۷۰ فیلمی با همان نام «میعاد در سپیدهدم» ساخته شد و پس از آن هم در سال ۲۰۱۷ فیلم دیگری با همین نام و براساس کتاب سه دهه اول زندگی رومن گاری تولید شده است.
یکی از قسمتهای بهیاد ماندنی کتاب آنجاست که رومن میگوید:
«بدترین عادت ممکن، عادت محبوب بودن است..دیگر نمیتوانی از دستش خلاص شوی. باور میکنی که آن را، محبوب بودن را، در خودت داری. باور میکنی که جزئی از وجود تو است، همیشه دور و بر تو است، همیشه پیدایش خواهی کرد و دنیا آن را به تو مدیون است.»